goohardasht.com/mostafahamvatan
ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه ﺷﮑﺎﺭ می کنند:ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می ریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭ ﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند. ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند، یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ. ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز، ﺯﺑﺎﻥ سرد و بی حس شده ی ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می بُرد. ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند؛ اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که با آن حرص وصف ناشدنی و شهوت سیری ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می خورد!ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ زبان بسته ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته می شود. نه گلوله ای شلیک می شود، و نه حتی نیزه ای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون ميشود'!حال بد نیست بدانیم که طمع، شهوت، پول، قدرت ،تكبر ،فخرفروشی،حب جاه و مقام و احساس بى نيازى و بی مسوولیتی درقبال هم نوع ميتواند هر انسانى رو به سرنوشت این گرگ قطب گرفتار كند...هلاکت به دست خودمان، نه گلوله ای، نه نیزه ای ...این حکایت خیلی از ما انسانهاست که این جمله منطق ماست:"همین که من میگویم"
روز مادر بر همه مادران دیروز و امروز و فردا مبارک باشه
داستانی کوتاه از یک نگاه...(بسیار زیبا)ه
-*************داستان اموزنده الاغ و امید*************-
شاید زندگی رو اینجوری بشه بهتر کرد......
داستان....مزد لکلک......و...داستان.خانم.زیبا...و.نامه اش.به یک..پسر.جوان
خدا خدا میکنم که من ببینی خدا جونم
37614 بازدید
445 بازدید امروز
171 بازدید دیروز
1519 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian