داستان....مزد لکلک......و...داستان.خانم.زیبا...و.نامه اش.به یک..پسر.جوان
.................عشق..یعنی چی......................
....نامه یه خانم زیبا به یک جوان بیست و چهار ساله...که صاحب یک شرکت نسبتا معروف است
:سلام...نمیخوام وقتتونو تلف کنم...دنبال یه همسر مناسب هستم...هم خوش تیپ..همم درامد ماهیانش بیشتر از500000دلار.باشه(پونصد هزار دلار در ماه)شاید. ..بگین توقع زیادیه..ولی من خیلی زیبا هستم.و اندام مناسبی دارم در کشورمون هم درامدبالای یک میلیون دلار پولداری محسوب میشه..پس چیز زیادی نمیخوام...و میدونم که شما این چیزا رو دارین.....,,,,""""و ادامه نامه در رابطه با رفتار و عادت هاش نوشته بوده"""",,,,.....حالا جواب نامه که اون جوون بهش داده بود.
با سلام خدمت شما بانوی محترم......واقعا الان که این نامه رو مینویسم وقتی گذاشتم که میتونست ب. پول تبدیل بشه..پس بخونیدش .......شما دنبال یه ادم پولدار هستین ...شاید انتظار جواب منو داشته باشین یا اینکه ادرس پاتوغ جوونای پولدارو گیر بیارین و یک موذد مناسب انتخاب کنید ..این کار شما منطقیه...و در واقع معامضه زیبایی با پول هستش...ولی از نظر یه سرمایه دار من نمیتونپ سرمایمو روی چیزی بزارم که رو به نزول باشه(به سر مایه گذاری هایی که ضرر دارن میگن سرمای. رو به زوال)درحالیکه پول و ثروت من در روند عادی خودش رو به پیشرفته...زیبایی شما روزی تموم میشه...و به زودی چین و چروک پیری روی صورتت میشینه....ولی پول و ثروت من رو به افزایشه و تموم نمیشه...پس نباید انتظار داشته باشین که من تقاضای شما رو قبول کنم...بهتره دنبال عشق واقعی بود
..............................مزد لک لک........................
استخوان در گلوی گرگی گیر کرده بود، درپی کسی
میگشت که استخوان را دربیاورد، دراین هنگام به لکلکی رسید.
به او گفت: استخوان را در قبال مزدی ازگلویم بیرون کش!
لکلک سرش را داخل دهان گرگ کرد واستخوان را بیرون آورد.
لکلک گفت: حال، وقت مزد من است.
گرگ گفت: همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی کافی نبود؟
وقتی برای کسی که درست وقابل اطمینان نیست کاری انجام میدهی، فقط به فکر این باش که از او گزندی به تو نرسد...!!!
شنبه 15 فروردین 1394 - 7:04:52 PM